پیام فارس
یک دغدغه اگزیستانسی
يکشنبه 13 مرداد 1398 - 08:22:31
پیام فارس - خالصی، استاد دانشگاه طی سخنانی، به نقد و بررسی یکی از اشعار منصور اوجی، شاعر معاصر شیرازی، از بعد فلسفی پرداخت و تاکید کرد که، این شعر ماهیّتِ بودن و نبودن، زیستن و در گذشتن و حیات و مرگ که دغدغه اصلی انسانی است در یک سریان ذهنی به تمامی اشیاء و موجودات عودت داده می شود و شعر از دغدغه مندی اشیاء و موجودات و انسان از نابودگی پرده بَر می‌دارد . .
به گزارش ایسنا منطقه فارس، دکتر محمدرضا خالصی طی سخنانی در جمع گروهی از اندیشمندان، شاعران و ادیبان، به بررسی یکی از اشعار منصور اوجی، شاعر معاصر شیرازی، به لحاظ فلسفی پرداخت و با طرح مباحثی از اندیشمندان و فیلسوفان شهیر جهان، آن را نقد کرد.
خالصی با اشاره به این شعر منصور اوجی " به آزمونت می کِشد وُ می کُشد/ حیات است وُ مرگ/ زنبورِ عسل، بر شکوفه نارنج/ گنجِ نهفته در دلِ دریا/ آهِ از سَرِ حسرت/ کارد و تُرنج/ و زلیخاست در آرزوی حجله بخت/ و پیراهنِ پاره یوسف، از پُشت/ گنجشکِ دمِ صبح و پاره سنگِ رها/ گل صد پَر وُ پَرپَر/ روغنِ ریخته/ و پروانه مرده در مشت/ تا بگریی، آن را نشان دهنده دغدغه‌ای اگزیستانسیالیستی شاعر دانست.
او گفت: آگاهی، هماره از یک عین object جهت گرفته است، ما همیشه یک عین object دیداری را می بینیم و آن را می شناسیم و حتی در خیالمان نیز یک عین object خیالی را به تصویر می کشیم. بنابراین آگاهی های ما با یک object دارای هم پیوند correlation است.
این استاد دانشگاه با اشاره به مطلبی به نقل از سوکولوسکی، با این مضمون "پس روی آوردن عبارت است از پیوند آگاهانه ای که با یک object برقرار می سازیم"، خاطرنشان کرد: از این منظر جهان ابژه ای بیرون نیست که در مورد آن خردمندانه بیاندیشیم و آن را در ذهن تصویر کنیم. آگاهی در درونِ ما شکل می گیرد، ما سوژه هایی یا به تعبیرهوسرل Husserl مفعول با واسطه آشکارسازی هستیم.
خالصی ادامه داد: هوسرل شعارِ بازگشت به سوی اشیاء To the thing یعنی توجه و التفاتِ ذهن به داده های آگاهی را اساس کار خود قرار داد و با تعلیق epoche حکم به وجود و یا عدم وجود ابژه‌های مستقل از آگاهی را نشان داد که در مرحله تحویل reduction آگاهی، در فرآیند معنابخشی idedtion به داده های حواس، ذات و معنا می بخشد.
او گفت: هوسرل با طرح بحث حیث التفاتی intentionality نشان داد که آگاهی، همواره آگاهی از چیزی و یا آگاهی به سوی چیزی است به عبارتی، آگاهی دارای هم پیوندی است که آن را قصد و مراد می کند و این ما به ازاء نه به طور استنتاجی بلکه به طور بدیهی است. لذا هرآنچه به یقین درباره آگاهی خودمان می دانیم درباره ما به ازاء آگاهی خود نیز می دانیم نباید از نظر دور داشت که نزد هوسرل ما به ازای آگاهی شیء ای فیزیکی نیست بلکه معنای eidos و ذاتِ شیء است .
خالصی خاطرنشان کرد: نکته مهم این سخنان این است که اساساً جهان در سویی نیایستاده و انسان در سویی دگر، هر دو به هم مرتبط و مثصل اند. از همین روست که سوژه و ابژه را می توان درهم و با هم دید. آدمی و جهان، مقوِّم و مقوَّم یکدیگرند .
این استاد دانشگاه گفت: هوسرل در راستای پرداختن به کار شناخت اشیاء واقعی آنها را در کروشه قرار می داد، در کروشه قرار دادن ابژه واقعی اساس نقد هوسرلی است و همین امر موجب می شد که از متن ادبی یک خوانش درونی انجام شود، در این خوانش متن به پیکرمندی محض خودآگاهی نویسنده تعلق می گیرد، پس جهان و اشیاء از این منظر منتزع و منقطع و منفک از آدمی نیستند.
خالصی گفت: جهان نظامِ اندام واره ای است که هرآنچه در آن است با هم مرتبط اند و متصل. نمی توان در این الحاق و اتصال، منفک و مجزا از منظر یک انسان بیرون از این نظام اندام واره به جهان نگریست، به قول باشلار "ما تصویر شعری را در شأنِ وجودی آن در نظر می گیریم".
این شاعر و منتقد ادبی گفت: پس شعر می شود آن اتفاقِ درونی که از درون، با اشیاء مرتبط است و شناخت تازه ای از اشیاء را برای ما متصور می کند که تا پیش از آن این شناخت را نداشتی؛ به همین دلیل است که باشلار از زبان پی یر ژان ژوو، شاعر فرانسوی، می نویسد" با این ارتباط با هستی است که شعر از خاستگاهِ خود فراتر می رود و در ادامه اضافه می‌کند " صورتِ نابِ زبان، ژرف ترین ارتباط را با واقعیات دارد و همان را به منصه ظهور می رساند."
این استاد دانشگاه اضافه کرد: از این چشم انداز ارتباطِ شعر با جهان، ژرف ترین ارتباط است، چرا که شعر، شناختی درونی از اشیاء را ارائه می دهد که این شناخت در اختیار همگان نیست؛ اشیاء و موجودات در یک فرایندِ دو سویه با شاعر، او را به سمتِ آگاهی درونی سوق می دهند.
خالصی با بیان اینکه باشلار بر این باور است که "شاعر آن کس است که می داند و می شناسد و از دانسته هایش فراتر می رود و آن فرادانسته ها را نام گذاری می کند"، گفت: در این شعر، منصور اوجی ما را با جهان پیرامونمان به گونه دیگر روبرو می کند. جهانی مشحون از اشیاء و موجودات که در آن دغدغه بودن و نبودن همه اجزای آن را در بر گرفته است؛ مرگ و حیات و زیستن و مردن، علی القاعده دغدغه انسانی است، موجودات و اشیاء را این تشویش و دل پَریشی نیست.
این پژوهشگر و منتقد ادبی اضافه کرد: اوجی در این شعر ما را به سمت بودن و نبودن و اضطرابِ همیشگی آن که یک مقوله وجودی است می بَرَد منتها این دغدغه و اضطراب را در سطح موجودات و اشیاء می گستراند و این التهاب را در عرصه زیستی جهان تصویر می کند .
خالصی خاطرنشان کرد: اوجی برای نیل به این مقصود ابتدا ما را از زمانِ جهانی، یعنی زمان ساعتی و گاهشماری که زمانی ورارو و عینی و مربوط به رویدادهای جهان است، می رهاند و این زمان سیطره جو را سلطه می شکند و ما را وارد عرصه زمانی درونی که همان زمانِ ذهنی است می کند.
این استاد دانشگاه ادامه داد: این زمان ما را به sequence و به عرصه های پشتِ همی کُنش ها و تجارب ذهنی سوق می دهد در این زمان است که گذشته، گذشتگی خود و آینده آیندگی خود را از دست می دهد چرا که از بودگی کنونی ما نشأت می یابد و در این بودگی، نشانی از گذشته و آینده وجود ندارد. این برون جستگی، خیزشی است از لحظه کنونی و آینده و گذشته در یک بی زمانی .
خالصی با بیان اینکه در این برون جستگی است که ما با شیئیدن thinging out روبرو می شویم، گفت: هایدگر می گوید " ... در هر برون جستگی، زمانمندی به مثابه یک کل خود را زمانمند می سازد و این بدان معناست که تمامیّت کل ساختاری اگزیستانس واقع بودگی و سقوط در وحدت برون جستگی ای که زمانمندی اکنون خود را با آن زمانمند کرده است ریشه دارد. زمانمند کردن به معنای برون جستگی هایی که در یک توالی می آیند نیست، آینده بعد از بودگی نیست و بودگی زودتر از حال نیست، زمانمندی خود را به مثابه آینده ای که در فرآیند بودگی حاضر می سازد زمانمند می‌کند."
این پژوهشگر گفت: به همین دلیل است که در این شعر حیات و مرگ درهم و در کنارهم بدون هیچ انفصال و انقطاع زمانی رُخ می دهند و ما هر دو را همزمان و یک جا می بینیم . این صیرورت منطقاً در یک لحظه قابل مشاهده نیست اما اوجی در این شعر این فضا را برای خواننده شعرش فراهم می کند .
خالصی گفت: شاعر از این منظرِ بی زمانی ما را وارد عرصه شناختِ اشیاء می کند، و از این منظر است که زنبور عسل بر شکوفه نارنج و گنج نهفته در دل دریا با آهِ از سرِ حسرت معنا می شوند.
او ادامه داد: انسان به طور وجودی و هستی شناختی صرفاً بدین دلیل هست که با جهان اطرافش گره خورده و همین روابط است که مقوِّم اگزیستانس انسان او محسوب می شود؛ فهمِ هستی علی القاعده یک فهم پیش دستی نیست بلکه فهم دازاین dasein از خود، نوعی فهمِ هستی شناختی است چرا که انسان تنها موجودی محسوب می‌شود که هستی‌اش برایش مسئله است و همِّ و غمِ هستی خود را دارد.
این شاعر و منتقد ادبی گفت: این فهم در ساحتِ هنر همراه با آشنایی زدایی جلوه می یابد. هایدگر برای این منظور از تابلوی کفش‌های زن روستایی اثر ون گوگ بهره می برد و آن را تجزیه و تحلیل می کند؛ او می گوید "کفش‌های زن روستایی در فضایی به نمایش در می آید که بر آن گردِ راه مزرعه و مسیر کار و روز مرگی نشسته است این نقاشی دنیای کشاورز را با همه خستگی ها و بیم ها و امید هایش تصویر می کند . "
او ادامه داد: در این شعر نیز ماهیّتِ بودن و نبودن، زیستن و در گذشتن و حیات و مرگ که دغدغه اصلی انسانی است در یک سریان ذهنی به تمامی اشیاء و موجودات عودت داده می شود و شعر از دغدغه مندی اشیاء و موجودات و انسان از نابودگی پرده بَر می‌دارد .
خالصی خاطرنشان کرد: در اندیشه هایدگر هنر به تماشا گذاردن جهان برای کسانی است که بیرون از آن هستند و در عین حال مخاطب آن‌اند.
او گفت: شعر با می کَشد و می کُشد آغاز می شود، جناسی که بازی حیات و مرگ را به تصویر می کشد، کشش و ربایش زیستن از یک سو و امحا و انهدام از سوی دیگر، شاعر خود این مقوله را می شکافد که آن کشش حیات است و آن کُشتن مرگ .... و سپس زنبور عسل بر شکوفه نارنج نماد حیات است و زیستن و گنج نهفته در دل دریا نماد امید و یافتن .... اما شعر با آهِ از سرِ حسرت ادامه می یابد.
این منتقد ادبی اضافه کرد: درست در زمانی که شاعر، ما را به حیات و امید سوق می دهد آهِ از سرِ حسرت، دیگر روی سکه زندگی را به نمایش می گذارد که دقیقا با آن فضای قبلی در تَباین و تضاد است و این پارادوکس با فرازِ کارد و ترنج کامل می شود.
خالصی گفت: ترنج سمبل زیبایی و عشق در کنار کارد قرار می گیرد تا رابطه هستی و نیستی یک بار دگر در شعر به نمایش گذاشته شود و البته تلمیح طرفه ای نیز به داستان یوسف و زلیخا دارد که شاعر در بند بعدی شعر آن را بازگو می کند که به نظر من این بند، فضای ابهامی شعر را کاسته و توضیحی را ارائه کرده که هیچ نیازی به آن نبوده است.
این شاعر و نویسنده گفت: تصویر کارد و ترنج به اندازه کافی این عرصه را بازگو می کند و ذهن خواننده را به آن داستان قرآنی می کشاند و در فضای مبهم هستی و مرگ، رها می کند بی آنکه نیازی به واگویی دوباره داستان یوسف و زلیخا آن هم بدین شکل باشد " و زلیخاست در آرزوی حجله بخت/ و پیراهن پاره یوسف، از پشت.
خالصی گفت: به نظرم شاعر، خواسته خواننده شعرش این موضوع را صریح تر بفهمد و دقیقاً شعر این جا لطمه می خورد شعر یک دغدغه انسانی را از ابتدا تا انتها با خود دارد و آن مسئله هستی و نیستی است که به شکل بسیار آگاهانه ای در تار و پود شعر جای گرفته، این دغدغه جزء لا یتجزای شعر محسوب می شود و بی شک بازی کارد و ترنج به تنهایی بار این دغدغه را بر دوش می کشد بی هیچ نیازی به توضیح داستان یوسف و زلیخا.
این منتقد ادبی اضافه کرد: این چرخه های مکشوف و نامکشوف ما را به سوی کنش های مداوم انسانی در عرصه هستی شناختی او پیش می برد از یک سو ما غرق انبساطِ زندگی هستیم و هم زمان از سوی دیگر در دهشت و هول مرگ به سر می بریم شعر دقیقا تصویر این فضای پارادوکسیکال است .
این استاد دانشگاه با بیان اینکه هایدگر اثر هنری را ستیز دائمی جهان و زمین می داند که در چهار قالب، میرایان، قدسیان، زمین و آسمان شکل می‌گیرد، گفت: هایدگر در این زمینه می گوید "این نمایش آینه ای تعلق یک دست و ساده زمین و آسمان و قدسیان و میرایان را جهان می نامیم. جهان با جهان شدن ظهور و حضور می یابد و نمی توان آن را از طریق دیگری درک کرد. از این دیدگاه عالم و زمین با یکدیگر در نبردند به تعبیر او اثر هنری جایگاه بر پا داشتن جهان و فراز آوردن زمین از راه پیکار این دو که در اصل پیکار ظهور و خفای وجود است بر عهده دارد.
او در ادامه گفت: حیات و مرگ دو مقوله اساسی این ستیز و چالش است که زیربنای این شعر را شکل می دهد شعر در پاره های بعدی خود نیز این فضا را ادامه می دهد "گنجشک دمِ صبح و پاره سنگِ رها، گل صدپر و پرپر شدن، روغن ریخته و پروانه در مشت"، همزمان چالش مر گ و حیات به صورت هم زمان است.
خالصی گفت: تصویر هم زمان گنجشک، مخصوصا با قیدِ دمِ صبح که نشانی است از طلوع و آغازیدن با پاره سنگ رها که رهایی سنگ نیز هم جنس پرواز بال های گنجشک است و بازی واج های (ن و گ) و گل صد پر که به شکلی کثرت وجودی گل را بیان می کند؛ با جناس پرپر و روغن ریخته که دیگر با ریختگی طبیعتاً روغن نخواهد بود و این نابودی را در خود و با خود به همراه دارد و پروانه و مشت که تصویری دیگر از اضمحلال پرواز است هم زمانی وقوع حیات و مرگ را به تصویر می کشد در واقع ما از یک سو با internal time که شعر لحظه به لحظه ما را با آن مواجه می کند روبروایم و از سوی دیگر با پیوستگی اشیاء و موجودات در تأثراتی impressions که از بیرون از اشیاء شکل نمی گیرد مواجه ایم، یعنی ما محاذی با یک خوانش درون شناختی از اشیاء هستیم.
او گفت: در خوانش این شعر کلمات بیانگر مصداق شیء نیستند بلکه در بر گیرنده جوهر زیستی آن نیز هستند بدین گونه کلمات، اشیاء را در همان حال که اثبات می کنند نفی می نمایند و همچنین در حالی که آن را آشکار می کنند پنهان می سازند . در چنین خوانشی، کلمه، بیش از یک ماده صوتی کاربرد دارد و وارد مسئله هستی شناختی می شود و ما را با نوعی کنشگری شیء روبرو می‌سازد .
خالصی اضافه کرد: تصاویر و کلمات ما را وادار می کند تا پدیده های طبیعت را در تکانش و فوران و انبساط از سویی و از سوی دیگر در سکون و وقفه و انهدام ببینیم. از همین روست که ستیز و چالشی دائمی میان انسان و جهان را مشاهده می کنیم و این ستیز از عرصه انسانی به عرصه اشیاء و کلمات نیز سرایت می کند.
او با بیان اینکه تا آخر شعر این حالت ادامه دارد و شعر با کلمه "بگریی" پایان می یابد، گفت: "بگریی" در فراز آخر شعر یک لحظه را می سازد یعنی شعر از حالت قطعه‌ای، به حالت لحظه‌ای تغییر می یابد، قطعات، اجزایی هستند که هنگامی که از کل خود دور شوند وجود دارند مثل برگ و میوه های درخت اما لحظات اجزایی هستند که نمی توانند جدا از کلی که به آن تعلق دارند وجود داشته باشند، مثل رنگ قرمز برگ ها که جدا از آن سطح و امتداد مکانی نمی توان آن را دید.
خالصی در ادامه گفت: واژه آخر شعر "بگریی" آن حالت پارادوکسیکالِ حیات و مرگ و بودن و نبودن را که از ابتدای شعر ما را در چنبره خود گرفته است، به یک حالت انسانی ماندگار تبدیل می کند تا شعر دوباره باز گردد به یک دغدغه و به نظرم این بخش با کلمه "بگریی" اوج شعر محسوب می شود.
انتهای پیام

http://www.Fars-Online.ir/fa/News/94228/یک-دغدغه-اگزیستانسی
بستن   چاپ