پیام فارس

آخرين مطالب

رمضان در اسارت و یک خاطره مقالات

رمضان در اسارت و یک خاطره
  بزرگنمايي:

پیام فارس - نورانیت ماه رمضان در این شرایط بود که برای اسرا 100 چندان می‌شد. چون حکایت، حکایت شرمندگی آب بود در مقابل ایثار برادران اسیر که با وجود کام خشک و لب‌های ترک زده اش، همان سهم اندک خود را به دیگران می‌بخشیدند.
به گزارش ایسنا، عبدالحسین شاهین از آزادگان دورا دفاع مقدس روایت می‌کند: رمضان سال 65، اواخر اردیبهشت شروع شد.
هوای عراق گرم و نفس گیر بود اما آن ساعات طولانی با هوای گرم و طاقت‌فرسا و غذای ناکافی و بی‌کیفیت اردوگاه باعث نشد که بچه‌ها روزه نگیرند. هر چند کمتر روزی به خاطر انجام فریضه‌ مسلمانی، از ضربات مشت و لگد زندانبان‌های بعثی در امان بودیم اما وقتی تشنه و بی‌رمق می‌شدیم، تازه روضه‌ تلظّی حضرت علی اصغر شش ماهه توی سرمان می‌پیچید.
نزدیک ظهر گوی آتشین خورشید پرتوهای سوزان خود را به رخمان می‌کشید، عطش و گرما اوج می‌گرفت و باران عرق می‌بارید از تن‌های ضعیف و لاغر اسرا که بیشتر جوان و نوجوان بودند. گاهی که زندانبان‌های بی‌رحم با بهانه یا بی‌بهانه به جان ما می‌افتادند، به این می‌اندیشیدم سوز عطش بی‌آبی سخت‌تر است یا سوزی که از ضربات پی در پی باتوم افسران بعثی به بدن‌های خیس و عرق کرده‌ی اسرای روزه دار تا مغز استخوانمان نفوذ می‌کند؟ اما بچه‌ها روضه‌ی کتک خوردن مادر و چادر خاکی‌اش را در میان مشت و لگدهای بی‌محابای دژخیمان به یاد می‌آوردند و مقاومت‌شان در راه خدا و اطاعت از ولایت بیشتر می‌شد و کاری کردند که بی رحم‌ترین افسر بعثی، با درماندگی اعتراف می‌کرد: «ما در دست شما اسیریم نه شما»
من اولین ماه مبارک را در کمپ 7 اردوگاه رمادی گذراندم. طول آسایشگاه ما 14 و عرضش چهار و نیم متر بود. بیش از 50 اسیر دیگر هم با من در آن دخمه زندگی می‌کردند. موقع خواب شانه به شانه‌ی هم دراز می‌کشیدیم. اما در دو ردیف. پاهایمان به سمت هم بود که یک راه باریک در سمت پاها برای رفت و آمد بچه‌ها ایجاد می شد. در گوشه‌ای از آسایشگاه دو سطل 30 لیتری آب و یک حبانه سفالی به گنجایش 45 لیتر وجود داشت. حبانه حکم یخچال را برایمان داشت. آب را کمی خنک و گوارا می‌کرد برایمان. از ساعت 17 بعدازظهر تا 30/ 7 صبح روز بعد در آسایشگاه محبوس‌مان می‌کردند. ما باید از این سه منبع ناچیز آب، هم برای طهارت و وضو و هم آشامیدن استفاده می‌کردیم. یک سطل هم در گوشه دیگر آسایشگاه قرار داشت که دور آن را با پتویی استتار کرده بودیم. اسمش را گذاشته بودیم دستشویی. حدود یک و نیم متر از فضا محل سطل‌ها بود.
نورانیت ماه رمضان در این شرایط بود که برای اسرا 100 چندان می‌شد. چون حکایت، حکایت شرمندگی آب بود در مقابل ایثار برادران اسیر که با وجود کام خشک و لب‌های ترک زده اش، همان سهم اندک خود را به دیگران می‌بخشیدند. انگار در طالع آب‌های سرزمین عراق نوشته شده بود به خاطر تشنه کامی آزادمردانی که به خاکش پا می‌گذارند، همیشه خجل و شرمنده باشد. اسیر بامعرفت، زیاد داشتیم که قبل از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان پیش ارشد آسایشگاه می‌رفتند و می‌گفتند: «برادر ما نذر کردیم که در ایام روزه داری ظروف غذای اسرا را بشوییم. اسم من را جلوتر بنویس.»
شست‌وشوی ظروف در ساعات آزادباش و بیرون از آسایشگاه انجام می‌شد. زمان آزادباش برای هواخوری، رفتن به توالت و انجام امور شخصی بود. نظافت آسایشگاه طبق لوحه‌ای منظم که ارشد آسایشگاه می‌نوشت، در سایر ماه‌ها هم انجام می‌شد. اما نذرکننده‌، همین ساعات را هم مشغول شست‌وشوی ظروف سایر اسرا می‌شد و چندین بار در ماه تن خود را برای انجام کارهای سخت و طاقت فرسا به زحمت می‌انداخت.
نذر، انواع دیگری هم داشت. بعضی‌ها داوطلبانه سطل بدبویِ پر از ادرار و مدفوعی که از شب تا صبح جمع می‌شد را به بیرون آسایشگاه می‌بردند و در فاضلاب می‌ریختند. بعد در آن هوای گرم، سطل متعفن و حال بهم زن را شستشو می‌دادند؛ در زیر آفتاب می‌گذاشتند و مجددا وقت داخل باش آن را به درون آسایشگاه می‌آوردند.
نزدیک اذان مغرب که می‌شد، همراه با اسرا رو به قبله می‌نشستم. از تداعی خاطرات ماه رمضان سال قبل، زمانی که در کنار خانواده و دوستان بودم، پرده‌ی اشک شفافی روی چشمانم را می‌پوشاند. مادرم را در میان دریای متلاطم اشکم می‌دیدم که می‌گفت: "حسین، زود بیا خانه با هم افطار بخوریم ".
زخم‌های دهان باز کرده‌ی جسم و روح‌مان دردناک شده بود. ماه رمضان، ماه راز و نیاز با خدا بود. اما چند نفوذی و چشم نامحرم، حالات اسرا را ثبت می‌کرد و نگهبان‌های بعثی مدام به آسایشگاه‌ها سرک می‌کشیدند. غیرتمان برنمی‌داشت که آنها ما را در حالت ضعف و دلتنگی ببینند. اما در گوشه دیگر اشک نچکیده‌ام، پنجاه برادری را می‌دیدم که دست‌هایشان مثنوی مهربانی بود و سعی می‌کردند در کنار سفره‌ی افطار غریبانه سلول تنگ‌مان حال و هوای همدیگر را چنان متحول کنند که هر اسیر اردوگاه گردش چرخ روزگار را به کام دژخیمان مخوفمان سیاه کند. وقتی یکی از برادران با صدای داودی‌اش، شروع به خواندن دعای ربنا، ربنای قبل از اذان مغرب می‌کرد، زیر لب با او همنوا می‌شدیم. حس قرب به خدا چنان بود که انگار با هر نفس پله، پله به خدا نزدیکتر می‌شدیم.
اسرا ابتدا نماز می‌خواندند و بعد افطار می‌کردند. افطار ما همان غذای ناچیز و کمی بود که بعثی‌ها برای ناهار به ما می‌دادند. آن را برای افطار نگه می‌داشتیم. ناهار ظهر حدود 5 تا 6 قاشق برنج و مقداری خورشت بود. اگرچه آن را دور پتویی می‌پیچیدیم که از دهان نیفتد. اما باز هم روی خورشت را لایه‌ای به ضخامت یک تا دو سانت از چربی می‌پوشاند. چشم می‌بستیم و بعد از خواندن دعای "اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا" روزه خود را باز می‌کردیم. سحری هم، همان شام شب بود که چند دقیقه قبل از اذان صبح می‌خوردیم؛ سرد و از دهان افتاده. برای اسرا مهم بندگی‌شان بود که روز به روز جمال حق را در گوشه زندانشان عیان می‌دیدند و با روحیه عالی در مقابل شکنجه‌های بعثی‌ها طاقت می‌آوردند.
هر روز دو نوبت چای به ما می‌دادند. آن را برای افطار می‌گذاشتیم. چای هم سرد تناول می‌شد. خوردن غذای مانده در آن هوای گرم باعث ایجاد مشکلات گوارشی زیادی از جمله اسهال برای اسرا می‌گردید. اما باز هم وقت سحر پای سفره‌ی ماه مهمانی خدا حضور حداکثری برادران را می‌دیدم.
در شب‌های قدر، آزار و اذیت نگهبان‌های بعثی بیشتر می‌شد. آنها آیین مسلمانی ما را برنمی‌تابیدند. بیشتر می‌ترسیدند. باید به ما مجوسی می‌گفتند تا تاریخ بر پیشانی‌شان مهر مسلمان‌کشی نزند. نماز خواندن و بیدار ماندن در شب، ممنوع بود. برای این محدودیت هم چاره‌ای اندیشیدیم. اسارت، جرات و جسارت ما را به چالش می‌کشید و برای هر لحظه‌مان تدبیری مدبرانه داشتیم. تعدادی از بچه‌ها هم انتخاب‌شان این بود که آینه کوچک جیبی را به دست گرفته و کنار پنجره کشیک بدهند؛ تا سر و کله بعثی‌ها پیدا می‌شد، بدون جلب توجه دشمن می‌گفت: «شمر می‌آید، متفرق شوید.»
مراسم قرآن به سر گذاشتن هم داشتیم. همه می‌دانستیم در آن شرایط که جاسوس‌های اندک کوچکترین حرکات ما را کف دست دشمن می‌گذارند، ما جانمان را کف دست می‌گرفتیم تا از سرمان رحلی برای مصحف خدا بسازیم. اما در هر آسایشگاه دو تا سه قرآن بیشتر وجود نداشت. بچه‌ها بر روی برگه‌ای که از پاکت سیگارها یا تاید جمع کرده بودند، سوره اخلاص را می‌نوشتند و آن را روی سر می‌گذاشتند.
هرچند که صبح سرهای سبزمان آماج ضربات دردآور باتوم‌های نگهبان‌ها می‌شد. در آن لحظات به هر طرف می‌نگریستم نور خدا را در آیینه‌ی بی‌زنگار چشم برادران اسیرم می‌دیدم. رندان خراباتی بودند که پیمانه‌ی وجودشان پر بود از می ناب الهی. باکی نداشتند که پیمانه‌ی عمرشان به دست زندانبان‌های خشمگین به پایان برسد.
انتهای پیام

لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/201752/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

چرا رئیس سازمان آمان استعفا کرد؟

واکنش شورای رقابت به افزایش 150 میلیونی قیمت پژو پارس

واژگونی پژو در فارس 3 کشته در پی داشت

3 کشته در اثر واژگونی پژو در فارس

ببینید | شاهکار شهرداری خور و بیابانک اصفهان؛ تبدیل خیابان به رودخانه با بارش باران

مدیرعامل جدید استقلال ازسوی پتروشیمی خلیج‌فارس

باران و سیل در شهر خور

روزنامه‌نگار اسرائیلی: باید چند رودخانه از خون اهالی غزه جاری کنیم

بوسه‌ای که سانسور نشد

مورخ مشهور اسرائیلی: در یک قدمی شکست هستیم

توافقی که از دست رفت؛ پشت‌ پرده مذاکرات روسیه و اوکراین

غذاهایی که شکم تخت به شما هدیه می‌دهد

رزمایش واکسیناسیون 250 هزار راس دام در استان فارس برگزار شد

برای از ما بهتران؟

تحریم ایران و شرایط شکننده بازار نفت

جت شخصی چند؟

دمنوش‌های شفابخشی که بی‌حالی و رخوت بهار را از بدن دور می‌کند

چالش اعتماد مصرف‌کنندگان به محصولات داخلی

آسمانی شدن مادر شهید عباسی در کازرون

شهرک‌های صنعتی فیروزآباد روی ریل توسعه

هشدار بارش شدید باران در 21 استان

جنجال یک عروسی در هتل اسپیناس پارسیان!

پادوی سابق ترامپ علیه ترامپ

پیدایش ابرقدرت اسلامی

نقشه تندروها برای «عبور از قالیباف»

جنگ غزه دانشگاه‌های آمریکا را به هم ریخت

یکی از ساکنان روستاهای چابهار: دولت یک ریال از غرامت سیل را به ما نداده است

روزنامه‌نگار اسرائیلی: همه اهالی غزه مستحق شکنجه و مرگی دردناک هستند

7 ستونی که از اسرائیل فروریخت

سرماخوردگی و آنفولانزا را با روغن پونه کوهی درمان کنید

5 باور غلط درباره ضدآفتاب که فکرش را نمی‌کردید!

عدم بیمه کارگران ساختمانی با وجود دستور فوری رئیس جمهور

کدام بانک‌ها به تعهدات ارزی خود عمل نکرده اند؟

توضیح بهادری جهرمی در مورد طرح ساماندهی اجاره‌بها

بورس صعودی می‌ماند؟

آغاز خرید و فروش مسکن از خرداد امسال در سامانه خودنویس

سیل و آب گرفتگی در برخی نقاط استان یزد + فیلم

ماجرای تجمع اعتراضی در مقابل فرمانداری بندرعباس/ روایت خبرگزاری فارس

خبرگزاری مهر خلاء رسانه ای در شهرستان های تهران را پر کرده است

اوقات شرعی فردا پنجم اردیبهشت در شیراز

پیش بینی بارش‌های سیل آسا در 21 استان/ هشدار زرد صادر شد

اتحادیه اروپا : ویزای شنگن 5 ساله برای شهروندان کشورهای عربی خلیج فارس

رفع تصرف 70 هکتار از زمین‌های ملی در استهبان

چگونه ورزش کردن باعث طولانی شدن عمر می شود؟

آمار قابل تامل از میزان مسافرت ایرانیان؛ تنها 30 درصد!

جایزه تتری و بیت‌کوین تا +30 میلیون تومان در ازای یک ثبت‌نام ساده

مرحله‌ی پایانی تدوین یک لایحه‌ی ضد کارگری؛ حذف کارگران از میدان مناقشه!

افزایش تعداد شرکت‌های دولتی از 300 به 2هزار!

پرداخت 16 میلیارد یورو ارز دولتی برای واردات هیچ در 8 سال!

فروش 2.7 تن طلا در 20 حراج؛ 80 کیلو طلا امروز فروخته شد